بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگى در سواران و در مرکبها پدید گشته بود. همینکه به منزلى رسیدند که آنجا آبى بود، قافله فرود آمد. رسول اکرم نیزکه همراه قافله بود، شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم کنند.
رسول اکرم بعد از آنکه پیاده شد، به آن سو که آب بود روان شد، ولى بعد از آنکه مقدارى رفت ، بدون آنکه با احدى سخنى بگوید، به طرف مرکب خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب با خود مى گفتند آیا اینجا را براى فرود آمدن نپسندیده است و مى خواهد فرمان حرکت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت هنگامى زیاد شد که دیدند همین که به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زانوهاى شتر را بست و دو مرتبه به سوى مقصد اولى خویش روان شد.
فریادها از اطراف بلند شد: ای رسول خد! چرا ما را فرمان ندادى که این کار را برایت بکنیم و به خودت زحمت دادى و برگشتى ؟ ما که با کمال افتخار براى انجام این خدمت آماده بودیم .
در جواب آنها فرمود:هرگز از دیگران در کارهاى خود کمک نخواهید و به دیگران اتکا نکنید ولو براى یک قطعه چوب مسواک باشد.
اللهم عجل لولیک الفرج.